از اشک و بکاء بر ارباب می گوییم.
از گریه های آگاهانه گفتیم و اینک رسیده ایم به اشک هایی که بی اراده جاری می شود.
می خواهم تو را به حیرت وادارم.
می خواهم بعد از این همیشه و هر جا و برای هر کس و هر چیز که اشک ریختی، حسین را احساس کنی.
تمامی اشک هایی که به هر دلیلی می ریزی و هر غم و اندوهی که بر دلت می نشیند، بازگشتگاهش حسین است.
پس تو بی آنکه بدانی برای حسین می گریی.
تو اگر محب حسین باشی، حتی اگر او را نشناخته باشی، نامش زیبایش را که بشنوی بی اختیار گریه می کنی.
نام حسین با غم و اندوه همراه شده...
مگر نه اینکه از ابتدای خلقت تا کنون، بر هر کسی و هر چیزی که نام پنج تن را بردند وقتی به اسم ارباب بی کفن رسید، دچار حزن و اندوه گشت؟
حتی اگر ندانی که این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست...
حتی اگر با اربابت احساس نزدیکی نداشته باشی...
حتی اگر به صدای ناله ی دیگری، اشک در چشمانت ننشیند...
حتی اگر از ارباب حقی به گردنت نباشد...
و حتی اگر صفات نیک حسین را ندانی، آیا با شنیدن نامش اندوهگین نخواهی شد؟
حســـــــــــــــــــــــــــــــــین
دلم می گوید:
حسین جزئی از اسم اعظم است.
مرا برای چنین سخنی مواخذه نکنید.
نام حسین با دل ما چنان بازی کرده و ان چنان کلید مشکل ها گشته که من نمی توانم چیزی جز این را متصور شوم که حسین جزئی از اسم اعظم است.
یزیدیان کشتند و غارت کردند و به اسارت بردند.
همه اشان کینه ی آل علی را در سینه داشتند.
می کشتند و شعر می خواندند که این روز به جای روز بدر...
اما نام حسین چیست که حتی چنین کینه توزانی را به گریه وامی دارد.
یزید می گرید.
شمر و عمر بن سعد و ...
همه می گریند با اینکه کینه ی حسین در دل دارند.
شاید بخواهی بدانی سر منشا چنین گریه ای چیست؟
شاید پیش خود بگویی مگر می شود او را بکشند و بر او بگریند.
آری می شود و من چنین شدنی را برایت متصور می شوم.
تصور کن با شخصی خصومتی داری و او را دشمن می داری.
برای این دشمنت حوادث تلخی رخ داده که دل هر انسانی را به درد می آورد.
آیا تو بر مصیبت های وارده بر او اندهگین نخواهی شد؟
حال که اعظم مصیبت ها مصیبت حسین است، پر بیراه هم نیست که یزیدیان با دل پر کینه، برای کسی اشک بریزند که او را کشته اند و بر او مصیبت های بسیاری وارد کرده اند.
هم اینک از تو می خواهم تا با خواندن مصیبت ها یی که در پی می آید به هیچ عنوان اشک نریزی!
ببین می توانی.
اگر نتوانستی همین جا عهد ببند تا می توانی بر حسین اشک بریزی چرا که او تنها کسی است که مستحق این دانه های الماس است و بس...
مصیبت های ارباب شمارش ندارند.
من هم نمی خواهم برایت از مصیبت مشک و عباس بگویم.
نمی خواهم از علی اکبر و قاسم بگویم.
نمیخواهم از گوش و گوشواره و انگشت و انگشتر بگویم.
از صورت کبود هیچ نمی گویم.
من از کسی برایت می گویم که دم مظلوم حسین است.
از کسی که او را نهر کردند.
من الاذن الی الاذن...
از طفل رضیع صغیر ارباب...
علی اصغر، سند مظلومیت ارباب است.
اگر بپذیریم که تمامی مصیبت های وارده بر حسین حقش بود، هیچ گاه نمی توان پذیرفت که طفل 6 ماه ای را که نه زبان سخن گفتن دارد و نه قدرتی برای جنگیدن را با سه شعبه ی مسموم سر ببرند.
نمی شود پذیرفت که از آب دادن به طفلی که مرگش حتمی است، دریغ شود.
حداقل نمی توان قبول کرد که او را با سه شعبه بزنند.
تمامی مصیبت های ممکن بر ارباب وارد گشت.
با تمامی این دردها و غم ها به میدان نبرد آمده...
صورتش چون خورشید تابان می درخشد.
هزار و پانصد زخم بر پیکرش نشسته...
سرش عمود خورده و دلش از زخم سه شعبه، تکه تکه شده...
غم و اندوه اهل خیام امانش را بریده...
دیگر بعد از عمو عباس، صدای العطش از خیمه ها نمی آید.
اما حسین تشنه است.
چشمانش همه جا را چون دود می بیند.
لبانش چون دو چوب خشک است که چاک چاک گشته و خون در بین چاک ها مانده است چرا که سه روز آب نخورده و آنقدر زخم برداشته که دیگر از بین این چاک ها خونی بیرون نمی زند.
در چنین حالتی است که دشمن با شمشیر به سراغ حنجرش می رود.
می کوبد.
آری...
او سر ارباب را با کوبیدن شمشیر از قفا جدا می کند.
حال از تو می پرسم.
آیا توانستی با خواندن این مصیبت ها، اشک نریزی؟
نتوانستی.
من تو را می بینم که حتی صدای ناله ات و هق هق گریه ات بلند است.
پیشگو و جادوگر نیستم و می دانم که دلت می خواهد بدانی از کجا چنین با اطمینان خاطر می گویم تو گریه کرده ای.
باشد؛ برایت می گویم.
آیا مگر می شود چون عمر بن سعدی که حسین را کشته و کینه ای شدید از او دارد که دستور می دهد بر بدنش اسبان تازه نعل زده شده بتازند، بر حسین گریه کند و تو...
تو که معشوقت حسین است...
تو که چشمانت در اثر گریه های این روزها نورش کم شده...
تو که چهره ات جای لطمه های عزاداری است و سینه ات مهر نوکری خورده...
تو که حسین را شناخته ای...
و تو که در دلت جز حسین نیست...
مگر می شود شمر لعین سر اربابت را ببرد در حالیکه می گرید ولی تو با تمام این تفاسیر، گریه نکنی.
به خدای حسین قسم که نمی شود.
ای فدایی حسین!
روزهای اشک است.
روز های غم و اندوه حسین و خاندانش...
تو با شنیدن نان حسین باید بگریی.
با دلیل و بی دلیل باید اشک بریزی.
گریستن بر حسین اصلا دلیل نمی خواهد... دل می خواهد.
آن هم دلی که مست حسین است.
اگر بر قلب ما دست نمی گذاشتند باید با شنیدن این بلایا، آن هم بر کسی که تمام زندگی ماست، جان از بدنمان مفارقت می کرد.
وگرنه اشک که چیزی نیست...
خون گریستن هم کم است.
مصیبت حسین اعظم مصیبت هاست و هر اشکی به هر دلیلی به غم حسین بر می گردد.
پس از این لحظه به هر دلیلی اشکت روان گشت بدان که منشا آن، مصیبت حسین است.
عاشورا نزدیک است...
برگرفته از سایتhttp://beynolharamein43.blogfa.com/
نظرات شما عزیزان: